مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

آلبوم عکس تا یک ماهگی

سلــــــام مایسای من، دختر گلم دیگه زیاد نمیتونم بیام و جزییات زندگی روزمره شما رو اینجا بنویسم. ولی سعی میکنم تا جایی که حافظه یاری میکنه برات ثبتشون کنم: یکشنبه 11 مردادماه شمای عزیز دل، قانونی شدی و شناسنامه دار شدی. مبارکت باشه دخملی یه سری علایم در شما مثل تند تند نفس کشیدن، صدای سوتی که از گلوت خارج میشد، بوی بد پی پی (معذرت میخوام) و ... باعث شده بود که اطرافیان مدام بهم بگن شما رو به متخصص نشون بدم شاید عفونت روده داشته باشی یا ریه هات مشکلی داشته باشه و ... بالاخره استرس نذاشت تا در مقابل این تشخیص های اشتباه مقاوت کنم و دکتر نرم. پنج شنبه 15م، شما رو بردم پیش دکتر ثقفی مهربون و ایشونم بعد معاینه کامل شما، تشخی...
18 مرداد 1394

مامان پرمشغله و مایسا

سلام نفسکم، سلام به تویی که همه نفس من شدی. لحظه ای نیست که به فکرت نباشم و دلم از داشتنت ذوق نکنه و از خداجونم تشکر نکنم. همه ی زندگی من، امروز 12 روزه شدی. واقعا مثل برق و باد گذشت. این چند روز اتفاقاتی افتاد که الان برات تعریف میکنم: چهارشنبه، 31 تیر94، روز هفتم تولد شما بود و من و بابایی به مناسبت اونروز براتون یه گوسفند عقیقه کردیم. پنج شنبه، اول مرداد، شما رو دوباره بردیم مرکز بهداشت. خداروشکر وضعیتت نرمال بود و از پاشنه ی پات خون لازم رو گرفتن. جوابش یک ماه دیگه حاضر میشه. جمعه شب، دایی امیر من و خانوادشون و خاله زهرام اومدن دیدنی شما، البته خونه مامان جون اینا. دایی امیر، سارا جون و خاله هر کدوم نفری 50 هزا...
5 مرداد 1394

ورود عشقم به زندگی روزانه ی ما

شنبه 27 تیرماه، صبح با صدای گریه ی نازنینم بیدار شدیم. بهت شیر دادم و مامان جون جات رو عوض کرد. قبل از ظهر مامان جون تصمیم گرفتن شما رو برای اولین بار حموم کنن. البته مدلش یه کم فرق داشت و شما رو توی ظرفشویی شستیم  چون جای بازتری داشت و مانور بیشتری میتونستیم بدیم. بعد از حمام شما، پدرجون اومدن تا تورو یه سر ببینن و برن. برای نهار، با گوشت تازه ی دیروز، آبگوشت گذاشتیم. باباجون اینا همراه دایی مجید اومدن. تا عصری که مادرجون هم اومد و از دیدن شما انرژی گرفت و رفت. ولی عمه زهرا اصلا طاقت دوری شما رو نداره و پیشمون موند. شب هم جات خالی برای شام کتلت خوردیم. هدیه ی مادرجون و پدرجون به مناسبت تولد گل نازم، علاوه بر یه گوسفند، یک عدد نی...
30 تير 1394

وقتی تو آمدی...

دختر قشنگم، عشقم، عمرم،  سلام به روی مثل ماهت تو اومدی و دنیای منو و بابارضا رنگی رنگی شد. انقدر ماه و خانومی که هنوز باورم نمیشه مامان شما هستم. شما روز پنج شنبه، 25 تیرماه 1394، مصادف با 29 ماه رمضان 1436 و 16 جولای 2015، ساعت 10:10 صبح در بیمارستان خاتم الانبیا زیر نظر خانم دکتر کاشانی زاده متولد شدی. وزن شما موقع تولد 2960 گرم ، قدت 50 سانتیمتر، اندازه دور سر 33 سانتیمتر و اندازه دور سینه 31 سانتیمتر بود. ماجرای تولدت به این صورت بود که:   تو آخرین تصمیماتی که با دکتر کاشانی زاده ی گلم گرفتیم، قرار بر این شد که شما روز 25 تیرماه، از طریق زایمان سزارین به دنیا بیای. چون ایشون جمعه به بعد برای تعطیلات عید فطر مسا...
27 تير 1394
1