مایسامایسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

شیرین کاری (قسمت چهارم)

1395/2/5 14:56
1,073 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای گل و دختر خوشگلم،

امروز 5 اردیبهشت 95، الان ساعت 14 و 20 دقیقه و شما در خواب ناز تشریف داری. این روزا فوق العاده شیطون و بازیگوش و بی طاقت شدی. مدام گریه میکنی و نمیزاری از کنارت جم بخورم اما این به تمام شیرینی هات در:

1- دیگه کاملا چهار دست و پا میری و مثل فرفره خودتو به هرجا بخوای میرسونی. از همه جا هم میخوای سر دربیاری. خوب مسلما اینهمه کنجکاوی بدون دردسر هم نیست. مثلا به کشوها خیلی علاقه داری و درشون رو باز میکنی، اما چون هنوز تعادل خوبی نداری درب کشوها بسته میشه و انگشتت بینش میمونه.

2- یاد گرفتی از حالت خوابیده بدون کمک بشینی و برعکس. همین باعث شده تا گاهی اوقات برات اتفاق دردناک بیفته. مثلا وقتی میخوای بشینی یا بخوابی سرت میخوره به این ور و اونور. یا یه بار هم روی تخت ما ، داشتیم بازی میکردیم که خواستی بشینی و یهو از لبه تخت افتادی پایین. نمیتونسنم جلو خندمو بگیرم آخه خیلی بامزه دور میگیری و میشینی. بعضی وقتا پشتت وسیله ای چیزی هست اما بازم اصرار داری روش بشینیخنده

3- وقتی بهت میگم بابا کو؟ به عکس بابا روی دیوار نگاه میکنی و میخندی. اگه جایی باشیم که عکس رو نتونی روی دیوار پیدا کنی، با تعجب بهم نگاه میکنی و میگی پووووف یعنی نیستبغل

4- دست دسی و کلاغ پر هم تا حدودی یاد گرفتی و دوست داری. 

5- وقتی ذوق میکنی یه شیهه کوچولو میکشیخندونک

6- دیگه به شدت ددیی شدی و هرکی بخواد بره بیرون از خونه، دنبالش گریه میکنی الخصوص باباجون و بابارضا!

7- دندونات رو به شدت به هم فشار میدی و صدای قرچ قوروچش واقعا منو نگران کرده و نمیدونم چه جوری جلوی این کارت رو بگیرم که به دندونات آسیبی نرسهسوال

8- بهت میگم چشمک بزن دوبار چشماتو میبندی و باز میکنی. اگر من اینکار رو بکنم حسابی خوشت میاد و میخندی.

9- کاملا یاد گرفتی با لیوان آب بخوری بدون اینکه حتی یه قطره بریزه!!

10- وقتی دستمون رو جلوت میگیریم و میگیم بزن قدش، میزنیزیبا

11-درحال حاضر 5تا دندون داری و ششمی هم سفید شده اما نمیزنه بیرون و همین خیلی اذیتت میکنهغمگین

تو پست بعدی یه سوپرایز بزرگ داریم، حتما ببینید...

ادامه مطلب هم یادتون نره، حتما برامون نظر بزارید. خوشحال میشیممحبت

عکس جامونده از سفر گلپایگان

 

عکاس: خاله گرامی!

 

آسیاب های آبی شوشتر و پدر و دختر

 

مرز شلمچه

 

1 ثانیه بعد از بیدار شدن صبحگاهی!

 

چندثانیه بعد از بیدار شدن صبحگاهی!!

 

اولین نشون دادن عکس بابا توسط مایسا با انگشت اشاره

 

یعنی ژست این عکس منو کشت...

 

اعلام خطر ارتفاع دیواره ی تختترسو

 

گشت داخلیخندونک

 

از بازیهای بابای مایسادلخوردلخور

 

اولین مراسم ماکارونی خوری

 

علاقه به برنامه ها در این حد!!

 

عکسهای ددری:

پارک سرکوچه

 

فروشگاه شهروند

 

علاقه ی خونی به رانندگی مثل مامان!

 

خونه مامان جون اینا

 

اولین تاپ سواری

 

تاپ سواری دوست داره منتها باید دورش شلوغ باشه تا لذت ببره!!!

 

تاپ خونه مامان جون اینا که زحمت کشیدن واسه مایسا و حسنا خریدن

 

اولین شیطونی با تاپ جدید

 

فلش بک به چندماه قبل:

نمیدونم قبلا این عکس رو گذاشتم یا نه، حوصله هم ندارم بگردمخندونک ولی دلم نیومد این چشم دکمه ای مامان رو دوباره نزارم

 

اولین باری که دستش به اسباب بازی موزیکال تختش رسید

 

پسندها (2)

نظرات (1)

صبا
15 اردیبهشت 95 10:58
سلااااااام دلتنگتون بودم ماشاالله به مایسا گلی چقد بانمک و خوردنیه عزیززززم عکسا عالی بودن مثل همیشه ممنون
مامان تازه کار
پاسخ
فدای تو دوست خوب. مرسیییی