سورپرايز
دخترك خوشگل من، سلاااااااام
بالاخره سورپرایز نهایی هم اتفاق افتاد و دختردایی جونت، حسنا خانوم گل و گلاب، روز جمعه 13 شهریور ماه 1394، ساعت 11 صبح در بیمارستان چمران با زایمان طبیعی به دنیا اومد. شرایطش دقیقا مثل تو بود. یعنی وزن 2960، قد 50!!
خیلی جالب بود. کلی هممون خندیدیم که شما دو تا انقدر از نظر شزایط به هم شباهت دارین. فقط قیافه هاتون فعلا شبیه هم نیست. ولی در این که هرکدومتون به کی رفتین هم، شبیه همید. هرجفتتون به بابای مامانتون رفتین. شما به باباجون و حسنا هم به بابای زندایی فرزانه شبیه شده. خلاصه که همبازی و به اصطلاح رفیق فابریکت هم اومد.
شما تو این دو سه شبی که حسنا به دنیا اومده، داری باهاش همدردی میکنی و مرتب گریه میکنی. اصلا آروم و قرار نداری. تازه وضعیتت داشت منظم می شد و به موقع شیر میخوردی و میخوابیدی. به قول دکتر ثقفی، همش دوست داری باهات حرف بزنم و توام به دقت گوش کنی. عزیز دل 54 روزه ی من، از الان میخوای حرف بزنی. وقتی لبات رو غنچه میکنی تا جواب من رو بدی، خوردنی ترین خوراکی میشی و منم همه ی تو رو میخورم.
زیاد حرف نمیزنم. عکسای این چند روز رو تو ادامه ی مطلب ببین...
پ ن: روزمرگی های مایسا رو می تونید از طریق اینستاگرام و هشتگ mysa_saghi# دنبال کنید. منتظرتونیم
اینم حسنا خانوم ، خوشگل عمه، روزی که به دنیا اومد...
مایسا تو بغل آبجی نازنینش(دختر خاله مامانش)
سه شنبه 10 شهریورماه، شب با بابارضا وعمه زهرا رفتیم پارک شاهد. مسجد ولیعصر جشنواره ی فرهنگی برگزار کرده بود که کلی خندیدیم.
در حال خوردن دست، البته زیاد واضح نیست چون حواسم نبود، نور فلش تو صورتت خورد و تو ترسیدی
مایسا در حال نالیدن
ساعت 2 صبح، با مامان جون و خاله مرضیه مجبور شدیم تو رو وسط پتو بزاریم و تکونت بدیم تا گریه ات بند بیاد و بخوابی. که شما کلی خوشت اومد ولی نخوابیدی
ساعت 1 نیمه شب، بغل بابارضا، به جای خوابیدن داشتی کل خونه رو بازدید میکردی!
اینم در حالی که قرار بود به شکم بخوابی ولی ترجیح میدادی سرت رو بالا بیاری و اطراف رو نگاه کنی!!!!
و یکی دیگه!!
تو اغلب عکسا لباست یه جوره چون خیلی بهت میومد، منم هی میشستمش و دوباره تنت میکردم. آخه هزارماشاالله دیگه داره بهت کوچیک میشه، حیفم میاد