مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

دو ماهگی پرنسسم

1394/6/31 13:38
1,681 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دلبندکم، سلام به روی ماهت عروسک خارجی من

این اسمیه که بابا رضا روت گذاشته. به شما میگه دختر خارجی من. چرا؟!!! چون شما مثل نی نی خوشگلای خارجی، ماشالله سفید و تپل مپل و خوشگلی. هر لحظه دیدنت برای ما لذت داره و سیر نمیشیم. دیگه انقدر مشغولتم که وقت نمیکنم بیام حتی یه سر به وبلاگت بزنم. واسه همین نرسیدم اتفاقات این مدت رو بنویسم.

چهارشنبه ۲۵شهریور تولد دوماهگی شمای گلم و همزمان عروسی یکی از بستگان بابارضا بود که مشهد زندگی میکردن. پس ما هم بار  سفر بستیم و بیخیال واکسن دوماهگیت شدیم. یعنی ترسیدم قبل مسافرت برات بزنم و یه وقت شما تب کنی و همگی اذیت بشیم. دوشنبه صبح با خانواده ی بابایی راهی مشهد شدیم. تو راه خیلی ماه بودی و اکثرا خواب بودی. یه جاهایی هم غر غر میکردی که به حساب جلب توجهت میزارممژه

شب رسیدیم مشهد و یه راست رفتیم خونه پسر عمه ی بابا. هرچی از مهمون نوازیشون بگم کم گفتم. ایشالا امام رضا اجرشون رو بده که ما رو چند روز تحمل کردن واقعا. روز چهارشنبه، شما خیلی عجیب و غریب تماما خواب بودی و من تونستم با آرامش به کارام برسم. تو باغ تالار هم مست خواب بودی و مامان قرتی بعد یک سال بالاخره یه دل سیر رقصیدخجالتزبان

هوای مشهد رو به سرما میرفت و مجبور بودم تمام مدت شما رو بپوشونم. کلی خوش گذروندیم‌ و شنبه بعد نهار برگشتیم تهران. 

یکشنبه بعدازظهر مامان جون اومد دنبالمون تا بعد یک هفته انتظار و چشم براهی ببیننت. هم اینکه دوشنبه صبح اول وقت ببرمت برای واکسن. صبح دوشنبه اول ۱۰ قطره استامینوفن بهت دادم و بردمت مرکز بهداشت. وزنت ۶۲۵۰، قدت ۶۰ و دور سرت ۳۸ شده بود. نوبت واکسنت شد و داخل اتاق شدیم. از دیدن سوزن به اون گندگی دلم ریش شد و به پرستار گفتم چقدر سوزنش بزرگه. اونم با بداخلاقی گفت: شما برو اونور. واکسنت رو که زد، گریه ی کوتاهی کردی و بعد چند قطره که پرستار تو دهنت ریخت، زودی تو بغلم خوابت برد. دلم از این همه مظلومیتت کباب شد دخترکم. خونه که رسیدم بلافاصله پاهات رو بستم تا وقتی تکون میدی دردت نیاد. اما بازم گاهی از درد ناله میکردی و بازم تو خواب عمیقت فرو میرفتی. یکساعت یه بار هم تبت رو چک میکردم که خداروشکر اصلا تب نکردی. شب رو محض احتیاط خونه مامان جون اینا موندیم تا درصورت تب شدید، ماشین داشته باشیم.  نمیدونم از اون ۱۰ قطره استامینوفنه یا خودت ولی دو روزه یه بند میخوابی و فقط واسه شیر خوردن و تعویض پوشکت بیدار شدی.

خلاصه این مرحله هم به خیر و خوشی تموم شد. عکسها رو میتونی تو ادامه مطلب ببینی عشقم ....

 من و مایسایی و عمه زهرا تو ماشین در حال رفتن به مشهد

 

           

         

مامان و دختر گلش تو باغ تالار عروسی

 

       

         

گریه ی مایسا دل آدم رو ریش میکنه. جدا از اینکه مامانش با دل ریش ریش ازش عکس گرفت!!!

 

         

باند پیچی به سبک مامان تازه کار برای درد نکشیدن دخملی

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

صبا
1 مهر 94 16:51
اولا زیارت قبول و خوش به سعادتتون دوما همیشه به سفر و خوشی و مراسم شادی ایشاالله... سوما خداروشکر برای واکسنش اذیت نشد این ماه بانوی خوشگل خوردنی چهارم به ماهم سر بزن
مامان تازه کار
پاسخ
ممنون واسه اولا و دوما و سوما و چشم واسه چهارما