شبنم های زندگی سه نفرهمان
یکی از خوبیهای ماموریت راه دور رضا اینه که وقتی میاد مرخصی، چند روز دربست دراختیارمونه. هرجا بخوایم بریم و هر تفریحی که هوسش رو بکنیم. شاید همینش باعث شده تا دوریش آسونتر بشه. همه از من میپرسن سخت نیست؟! چطوری دوریش رو تحمل میکنی؟! جواب منم همیشه همینه که قطعا سخته، مگه میشه نباشه؟! ولی ممکنه چون ما هدف داریم. حتی دیده شده به اون چند روز مرخصی رضا، به دیدهی حسرت نگاه کردند
تنها قسمت بدش اینه که مایسا بدجوری روی روزهای هفته حساس شده. سر دوهفته بهانهی باباش رو میگیره. بدخواب میشه، شیطنتش ده برابر میشه و حرف گوش نکن. مدام دیگران رو اذیت میکنه و جیغ میکشه. همه از درد دوریه و من خوب میدونم اما کاری از دستم برنمیاد و وااای به وقتی که به باباش اون هفته مرخصی ندن و مجبور باشه یکهفته دیرتر بیاد...
پن: میدونم چند وقتیه عکس جدید نگذاشتم. این رفت و آمدهای مداوم بین خونه خودمون و خونه بابام، رشتهی زندگیم رو از دستم درآورده. به امید خدا و به زودی به حالت نرمال برمیگردم.