مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

عزیزترین عزیز دنیا هم رفت

1394/3/19 14:05
518 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم،

دیروز یعنی 18 خرداد 94، عزیز مامان جون، یعنی مامان بزرگ مامان من، فوت کردن. من خیلی بهشون علاقه داشتم و یکی از آرزوهام این بود که ایشون بتونه دخترم رو ببینه. در اینصورت عزیزم نبیره ی خودش رو دیده بود.. فقط 40 روز دیگه تا تحقق این آرزو مونده بود اما خدا نخواست و عزیز رو ازمون گرفت. بنده ی خدا چقدر ذوق اومدنت رو داشت و ازم قول گرفته بود تا موقع به دنیا اومدنت بیاد پیشم و برام کاچی درست کنه و تو نگهداری ازت کمکم کنه. بابایی هم به عزیز خیلی علاقه داشت چون واقعا انسان باخدایی بود و داستانای شیرینی واسمون تعریف می کرد. البته این دوست داشتن دوطرفه بود و عزیز هم دور از حالا به بابایی علاقه خاصی داشت چون بابا رضا هم اسم آقاجونم بود، و عزیز و آقاجون هم واقعا عاشق و معشوق هم بودن و عزیز خدابیامرزم بعد فوت شدن آقاجون دیگه روی سلامتی و شادابی رو ندید و مدام از دوریش گریه می کرد.

یادش بخیر، دفعه ی آخری که دیدیمش، بهم گفت اگه بچت پسر شد اسمش رو بزار محمد جواد و اگه دختر شد بزار وجیهه. من و بابایی کلی به این انتخاب اسم خندیدیم آخه محمد جواد اسم دایی جونته و وجیهه هم دیگه تو این دوره و زمونه نمیشه رو نی نی گذاشت.

امروز مراسم تشییع جنازه و خاکسپاریش بود و متاسفانه به خاطر وضعیتم نتونستم برم شهرستان و شرکت کنم. ان شاالله تو مراسمی که تهران میگیرن حتما شرکت میکنم. دعا میکنم به درجات عالی بهشت بره و در کنار آقاجونم، احساس آرامش ابدی کنه. روحش شاد.

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامانی علی(زینب)
19 خرداد 94 15:48
الهی عزیزم خدا رحمتشون کنه تسلیت میگم
مامان تازه کار
پاسخ
ممنونم گلم
مامان مرجان
20 خرداد 94 21:09
عزیزم خدا رحمتشان کنه چهره نورانی داشتند مراقب خودت باش توی این جور مراسم ها ممکنه اذیت بشی دوستم مهم اینکه توی قلبت دوستش داری وگرنه که هیچ کس از یک بانو باردار توقع نداره
مامان تازه کار
پاسخ
ممنونم گلم، بنده ی خدا انقدر به فکرم بود که همه ی مراسماش شهرستان برگزار شد. تهران فقط مراسم یادبود دارن.