مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

این چند روز

1394/3/31 21:29
1,241 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نور چشم مادر،

خوبی قربونت برم؟ اول بزار ماه مبارک رمضان رو به همه ی دوستای گلم تبریک بگم. گرچه من و تو امسال معافیم و کلی کیف میکنیم خندونکراضی البته در اصل من و شماجونم و زندایی فرزانه و حسنا خانوم گلم. بابا رضا و دایی مجید بیچاره همش باید تنها سحری بخورن و افطار کنن. اشکال نداره، یه ذره اونا هم سختی بکشن بد نیست.

شما فردا یعنی دوشنبه اول تیرماه، وارد هفته 35 میشی عزیز دلم. طبق روزشمار وبلاگت الان 7 ماه و 26 روزه ای و 37 روز دیگه بیشتر به دنیا اومدنت نمونده. دیگه کم کم باید شمارش معکوس ورود شما رو به امید خدا شروع کنیم. خیلی هیجان دارم. کارها تقریبا تموم شده و فقط خرید تشک تخت و رو تختی مونده که منتظرم چند روز از ماه رمضان بگذره تا برای مامان جون راحت تر باشه باهام بیاد خرید.تو این هفته کلا درگیر تغییر دکوراسیون خونه بودم. کارهایی که کردیم شامل طبقه بندی کمد دیواری ها واسه سه تاییمون. زدن شلف اسباب بازی گوشه ی اتاق، تغییر پرده ی اتاق و آشپزخونه، شستن فرشها و زدن کتابخونه داخل پذیرایی فسقلیمون تا کتابای در به در من و بابایی بالاخره سر و سامون بگیرن. عکساشو بعدا میزارم.

روز سه شنبه 26 خرداد 94، قرار بود کارگر بیاد و خونه رو کامل تمیز کنه که متاسفانه خانومش شب قبل مریض شده بود و نتونست بیاد. واسه همین بابا رضا مرخصی گرفت و تمام خونه رو سابید و حساااااااابی تمیز کرد. دستش درد نکنه. در این مواقع که مامان جون عضو جدانشدنی هست و همیشه در صحنه های کار و تمیز کاری حضور داره و حسابی با اون کمر دردش از خودش کار کشید و حرصم رو درآورد. بعدازظهرش از طرف قالیشویی فرشها رو آوردن و خونه تا شب مثل روز اولش میدرخشید. خیلی خسته شده بودم و با تمام ذوق و شوقی که داشتم، چیدن کتابخونه و اسباب بازی مایسا خانومی رو گزاشتم واسه فردا. فردا ساعت 9 صبح که کاملا از من بعیده!!!! از خواب بیدار شدم و بعد صرف صبحانه، تند تند کتابخونه و اسباب بازی ها رو چیدم و کیف کردم. 

روز جمعه 29 خرداد، قرار شد تخت خانوم گلی برسه. حدود ساعت 1:30 نصاب رسید و تخت شما رو شروع به نصب کرد. یک ساعتی کارش طول کشید و آخر سر فهمیدیم نرده های تخت اون مدلی که سفارش داده بودیم، نیست. وقتی اعتراض کردیم، نصاب بداخلاق گفت همینه که هستتعجب!!!! منم بهم کلی برخورد. چرا واقعا ما ایرانیا بلد نیستیم درست کاسبی کنیم و برای خریدار و مشتری هیچ ارزشی قائل نیستیم. مگه نه اینکه رفتار خوب و خوش قولی باعث میشه مشتری های بیشتری جذب کنیم؟!!!! خلاصه شنبه صبح به فروشگاه زنگ زدم و تمام اتفاق و حرف ها رو به مدیر فروشگاه اطلاع دادم. ایشونم کلی عصبانی شد و قول داد با نصاب بی ادب برخورد قاطع کنه و تو اولین فرصت یه نفر رو بفرسته تا نرده ها رو برامون عوض کنن. 

دیروز یعنی شنبه 30م، بابا رضا از مولوی پرده ای رو که سفارش داده بودیم گرفت و امروز موقع نصب متوجه شدم مغازه دار کودن و خیاط کودن تر از اون ( ببخشید عزیزم واقعا از دستشون عصبانی ام) پرده ی توری که برای آشپزخونه سفارش دادم به همراه زیر پرده ای، دو لایه برام دوخته و همین باعث شده علاوه بر مصرف پارچه ی دو برابر، طرح تور اصلا خودشو نشون نده. قراره فردا زنگ بزنم و از خجالت این یکی هم در بیام!!!!

شنبه، سونوی وضعیت جنین هم داشتم. طبق وقت قبلی، ساعت 5 بعدازظهر با مامان جون رفتیم سونوگرافی یاس نبی تو افسریه. سن شما 33 هفته ، BPD (قطر بين دو استخوان گيجگاهي جمجمه) 89mm و FL (طول استخوان ران) 65mm و HC یا دور سر 294mm بود . وزن تقریبی هم بین 2100 الی 2200 گرم بود. 

خلاصه امروز یعنی یکشنبه 31 خرداد، وقت دکتر داشتم. فشارم 10 روی 6 و وزن هم نسبت به قبل یک کیلو افزایش. سونوی دیروز رو به خانوم دکتر نشون دادم و گفتن سنش در اصل همون 34 هفته س و همه چی خیلی خوبه. بازم جفت حالت لولایینگ داشت اما خانوم دکتر گفتن مشکلی پیش نمیاد چون از پشت پایین اومده و به خروج جنین کاری نداره. بازم روز زایمان رو باهم چک کردیم و قرار شد سه هفته بعد یعنی تو هفته 38م برم پیشش و با معاینه مشخص بشه که میتونم زایمان طبیعی داشته باشم یا نه. اگه میتونم باید سرکلاژ رو تو مطب خودش برام خارج کنه و اگه سزارینی هستم همون روز عمل خارجش می کنن. 

قبل رفتن پیش خانوم دکتر یکی دو تا از خانومای بارداری که اونجا بودن پیشنهاد کردن به جای بیمارستان خاتم برم بیمارستان ساسان. چون هم مخارجش خیلی مناسب تره و هم تمیزه. خانوم دکتر هم گفتن اگه من خودم مایل باشم میان اونجا برای زایمانم و واقعا ازش ممنونم که هیچ استرسی به بیمارش وارد نمیکنه و همه جوره همراهه. یه بیمارستان ساسان که زنگ زدم گفتن هزینه طبیعی و سزارین هردو 4 میلیون الی 4 و نیمه و حتی همسری هم اجازه داره تو بلوک زایمان همراهم باشه و این خیلیییییییی عالیههه. ان شاالله که همه چی خوب بره.

چقدر حرف زدمزبانزبان

 
پسندها (5)

نظرات (4)

مامان آینده
31 خرداد 94 23:21
سلام مامانی. وسایلای گل دخملی قشنگ بودن. ان شاالله که سلامت بیاد بغلتون و ازشون استفاده کنه. مهمون منم بشین
مامان تازه کار
پاسخ
ممنونم، چشم
مامان مرجان
3 تیر 94 13:02
خانمی انشاا... چند هفته دیگه گل دخترت صحیح و سالم تو بغلت باشه
مامان تازه کار
پاسخ
ان شاالله
مامان بهار
4 تیر 94 19:40
ایشالله به سلامتی... حسابی این روزا به خودت برس. سال دیگه این خبرا نیس یاد خودم افتادم. برای مام دعا کنین
مامان تازه کار
پاسخ
ممنون، سال دیگه ام بهانه شیردادن دارم حتما دوستم
مامان الی...
10 تیر 94 11:14
انشاالله به سلامتی نی نی تو بگیری تو بغلت. از دوران بارداری لذت ببر. این روزا دیگه تکرار نمیشه.
مامان تازه کار
پاسخ
ان شاالله، حتما دوستم