آخرین هفته های دختری
سلام ملوسک من،
خوبی مامانم؟
دلم گرفته بود واسه همین گفتم بیام یه کم برات بنویسم تا شاید حالم بهتر بشه. ببخشید اگه متنم پر از دلخوریه.
دیگه هفته های آخریه که من و تو انقدر به هم نزدیکیم. الان شما دقیقا 35 هفته و 5 روزه ای. جات خیلی کوچولو شده و زیاد تحرک نداری اما یه حرکت جالب تازگی ها کشف کردم!! سکسکه میکنی. البته قبلا هم زیاد پیش می اومد اما فکر میکردم لگدهاته که با ضرب آهنگ منظم میزنی. بعدا پی بردم که کاملا در اشتباهم شما حداقل روزی یکبار سکسکه میکنی اونم با چه قدرتی!! خیلی باحاله و بابارضا کلی می خنده از دستت
جدیدا خیلی خیلی سنگین شدم. به زور میشینم و پامیشم و وای به اون موقعی که روی زمین بشینم. به قول بابام باید دور بگیرم تا بلند بشم!! زیاد نمیتونم راه برم و زود به هن هن می افتم. انرژیم داره کم کم به کمترین حد خودش میرسه. دکتر هنوز بهم اجازه ی پیاده روی نداده و این منو خیلی میترسونه که نتونم زایمان راحتی داشته باشم. چون واقعا بدنم به رکود رسیده و اصلا آمادگی نداره. شماام که همکاری لازم رو نداری و قصد چرخش نداری. سرت رو که داره به قفسه سینه ام فشار میاره کاملا حس میکنم و مرتب داری به مثانه ام ضربه میزنی. صبح ها که از خواب پا میشم، شکمم کج و کوله است چون شما دقیقا همون طرفی که من خوابیدم، گولّه شدی و خودتو جمع کردی. خیلی بامزه میشه اما بازم نمیتونم ازش عکس بگیرم چون از روبرو مشخص نیست و خودم از بالا فقط میتونم ببینم. خارش شکم رو که دیگه نگو. ضعف میکنم وقتی شروع میشه و نمیتونم بخارونم. تمام پوست شکمم ترکهای درشت برداشته و بعضی هاش برجسته شده. یعنی از بین میره؟!!!!!
راستی شاید تا هفته ی دیگه بریم آتلیه برای عکسای بارداری. از عکساش خوشم اومده و قیمتش هم تقریبا مناسبه. دارم دنبال لباس میگردم. لباسای خودم که هیچ کدوم تنم نمیره.
هفته ی پیش یه سری کوسن سفارش داده بودم که به دستم رسید و مابقی رو خودم دارم آماده میکنم.البته زحمت دوخت دورش رو مادرجون کشید و مواد داخلش رو هم مامانم برام گرفت.
دو روز پیش با مامان جون رفتیم هفت حوض و رو تختی شما و تشک خوشخوابت رو گرفتیم. خیلی نازه رو تختیت. هنوز یه سری وسیله مثل تور بالای تخت، شلف و آویز تختت رو نگرفتم. لباس زمستونی خوشگل هم که هرچی گشتیم پیدا نکردیم و فعلا تصمیم گرفتم صبر کنم تا اول پاییز که مدلای جدید بیاد.
گیفت تولدت رو هنوز نتونستم تهیه کنم. اول قرار بود یه عروسک نمدی باشه که خودم درست کنم اما وقتی حساب کردم از آماده اش گرون تر برام درمیومد و واسه همین تصمیم گرفتم گیفت آماده بخرم. اما شانس بد من میگن تموم شده و تا آخر ماه رمضون نمیارن. ریسه یا حلقه در کمدت هم، هنوز تصمیم نگرفتم. آخه قیمتا خیلی بالاست و اون مدلی که من خوشم اومده 75 هزارتومان درمیاد. تو این بی پولی بابا دلم نمیاد انقدر ریخت و پاش کنم و از طرفی هم دوست ندارم دخملی از بقیه کوچولوها کم بیاره. ما واسه شما کار خاصی نکردیم و لااقل اینجوری یه ذره اش جبران میشه. نمیدونم چیکار کنم؟
دو هفته اس عمه زهرا قراره دوربینش رو بیاره و از وسایل عکس بندازیم اما هنوز نیاورده و بابایی قول داد تو این یکی دوروز ازش بگیره. آخه دیگه کم کم باید به امید خدا ساک بیمارستان رو آماده کنم و اونجوری چیدمان وسایلت خراب میشه. آخه نه اینکه ما خیلی علاقمند بازدید داریم!!! دوست نداشتم با این وضع سیسمونی چیدن و جای تنگ، برات جشن سیسمونی بگیرم. خیلی دوست داشتم اما نشد. واسه همین هنوز کسی وسایلت رو ندیده و کسی هم ابراز علاقه نکرده به جز زندایی فرزانه. یعنی همه گفتن روزی که مایسا به دنیا اومد، میایم میبینیم. راست میگن. شانس به ماه رمضون هم خوردیم و کسی نای بیرون اومدن از خونه رو نداره از بس هوا گرمه.
دوست دارم تا قبل اومدنت همه کارها ردیف بشه و با خیال راحت بیارمت خونه. ان شاالله که همین میشه. ببخشید زیاد حرف زدم. مراقب خودت باش عزیزکم. با همه ی سختی ها عاشقتم