مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

ماجراهای هفته آخر و روز پایانی

1394/4/24 9:13
465 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشملکم،

خیلی حال عجیبی دارم. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. استرس داشته باشم یا نه؟! البته کلی استرس دارم. حالا کم کم جریان رو برات تعریف میکنم. 

گفته بودم که شنبه 20 تیرماه وقت دکتر داشتم. صبح با مامان و بابا رفتیم سمت مطب. چشمت روز بد نبینه، تا رسیدیم، هنوز منشی نیومده بود تا در مطب رو باز کنه، یه خانمه جلوتر از ما اومده بود و گفت که طی تماسی که با دکتر داشته، دکتر گفته تا ساعت 12 ظهر نمیاد. خیلی حالم گرفته شد و اولین کاری که کردیم به بابا گفتیم بره خونه و تو گرما با دهن روزه منتظر ما نمونه. شروع کردیم به انتظار کشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدن. ساعت 12 دکتر با منشی تماس گرفت و گفت کارش تا 2 طول میکشه و بازم انتظارغمگین. بالاخره خانوم دکترمون ساعت 3:30 قدم به روی چشم گذاشتن و تشریف آوردن. ما دومین نفر بودیم اما اونروز به خاطر این معطلی، اولین نفر رفتم تو. قرار بود همه چی چک بشه. نوع زایمان، روز زایمان و ...

جواب آزمایش رو نشون دادم و گفتن همه چی خوب و طبیعیه خداروشکر فقط زیادی ویتامین D داری خندونک و دیگه نباید قرص بخوری. گفت از ظاهرت هم معلومه که واسه طبیعی مشکلی نداری و تاکید کرد برای زایمان طبیعی حتما برم بیمارستان خاتم و اصلا نگران هزینه هاش نباشم. بعد رفتم واسه سونو تا وضعیت جنین و مایع آمینیوتیک رو بررسی کنه که ..... گفت ای وای!! تو که بچت هنوز بریچه ( یعنی سر بالا و پاها داخل لگن) خطا گفتم نمیشه کاری کرد برگرده؟ گفت خطرناکه. شاید بند نافش پاره بشه یا جفت جدا بشه. گفتم حالا چیکار کنم؟ گفت یه سونو برات مینویسم، زودتر برو و جوابشو برام پیامک کن تا تصمیم نهایی رو بهت بگم. شاید مجبور بشیم تا هفته 42 صبر کنیم تا بچرخه شایدم وضعیتش جوری باشه که حتما باید سزارین بشی.

برگشتیم خونه. اولین وقت رو از سونوگرافی، روز دوشنبه گرفتم. خیلی گریه کردم چون واقعا از سزارین میترسم. بیچاره مامان و بابا و دایی محمد کلی دلداریم دادن. بابا که از پیشم تکون نمیخورد و با اون خجالتی بودنش تو اینجور مسایل، همش میگفت سزارین رو برای همین وقتا گذاشتن دیگه. خندهخنده نمیدونستم از دست بابا بخندم یا به حال خودم گریه کنم. وضعیتی بودااااا....

دوشنبه 22م، مامان اومد دنبالم و رفتیم افسریه. اول رفتم آرایشگاه و آرا بیرا کردم واسه فرداش که وقت آتلیه داشتیم. بعدش رفتم سونوگرافی. 1 ساعت معطل شدیم تا نوبتمون شد. تو سونو مشخص شد که هنوز وضعیت شما بریچه. مایع اندوکس 14 سانتیمتره، وزنت 2 کیلو و 800 گرمه و سایر مشخصات. جواب رو همون شب برای دکتر پیامک کردم اما خبری نشد. 

دیروز، یعنی سه شنبه از صبح مشغول آماده سازی خودم بودم.  حموم رفتم و آرایش کردم و بعدش با رضا رفتیم آتلیه. ساعت 11 وقت داشتیم. تا ساعت 1 و خورده ای کارمون طول کشید و از بین عکسا، 9 تا خوشگلشو انتخاب کردیم که 10 مرداد حاضر میشه. 

بعدازظهر سه شنبه خونه عمه منصوره ی من، واسه افطاری دعوت بودیم. قبل رفتن به خانم دکتر زنگ زدم که گفت اصلا پیام من رو ندیده و دوباره براش بفرستم. وقتی جواب رو خوند، گفت که وضعیتم طوری نیست که بخوایم منتظر چرخش وایسیم. در ضمن خودش هم برای تعطیلات عید فطر نیست و اگه بخوام خودش من رو زایمان کنه، باید پنج شنبه برم بیمارستان!تعجبسکوت

شوکه شدم. به این سرعت!! ولی مثل اینکه چاره ی دیگه ای نداشتم. واسه همین گفتم باشه. با اینکه خیلی میترسم اما شوق دیدن روی ماهت رو دارم. امروز قراره وسایلم رو جمع کنم و یه کم خونه رو مرتب کنم. راستی هنوز عکس سیسمونی چیده شده ات رو نذاشتم. ان شاالله تا آخر امشب حتما برات آپ میکنم.

از دوستای گلم میخوام حتما برام دعا کنن تا بچم سالم به دنیا بیاد. محبت

به امید دیدارمون بوسبوس

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان علی مردان
24 تیر 94 13:54
عزیزم امید وارم به سلامتی زایمان کنی سزارین هم ترس،نداره من خودم طبیعی دوست داشتم اما سزارین شدم.خود اتاق عمل هم حال و هوایی داره.منکه دوست داشتم.البته من نه از طبیعی میترسیدم نه سزارین. منتظر عکسای نی نی جوووون هستیم
مامان تازه کار
پاسخ
ممنون عزیزم، چشم در اولین فرصت
صبا
24 تیر 94 14:23
سلام مونا جون انشاالله به سلامتی و راحتی زایمان میکنی عزیزم تو تمام تلاشت رو برای طبیعی شدن زایمانت انجام دادی بدون که حتما و بیشک مصلحتی درکار بوده که ما بیخبریم بسپار به اون بالایی که حواسش همیشه و همه جا به بنده هاش هست. از ته دل برای تو و نازدخترت آرزوی سلامتی دارم خیلی التماس دعا عزیزم عیدت هم پیشاپیش مبارک چه عیدی خوبی میگیری...
مامان تازه کار
پاسخ
خیلییییییییی ممنون دوست جونی. واقعا همینطوره و خودش مطمئنا بهترین رو میخواد. دخملیه منه دیگه، بهترین اتفاق، تو یکی از بهترین روزای خدا میفته.
مامان مرجان
24 تیر 94 15:31
سلام دوستم به سلامتی باشه انشاا... فردا دیگه این موقع گل دخترتو تو بغلت داشته باشی اصلا هم ترس نداره خانم شما هم برای ما دعا کن شما الان پاک هستی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماه اگر درست گفته باشم مایسا خانم هستم خدا پشت و پناهت
مامان تازه کار
پاسخ
ممنونم عزیز دلم، ان شاالله. شماام برای ما دوتا دعا کنید.
مامانی مینا
24 تیر 94 16:31
سلام مونا جون.من خودم سزارین شدم،توی اتاق عمل خیلی خوب بودم،اصلا استرس نداره عزیزم. امیدوارم به سلامتی نی نیت رو توی بغلت بگیری.
مامان تازه کار
پاسخ
تشکر عزیزم
مامانی
25 تیر 94 0:01
برو عزیزم توکل به خدا منم طبیعی می خواستم اماسزارین شدم بی حس شدم وقتی صدای پسرم روشنیدم همه ترس ها ودردها ونگرانی هام فراموش شد منتظر عکس نی نی کوچولوت هستیم وبرات دعامی کنم که زایمان خوبی داشته باشی
مامان تازه کار
پاسخ
ممنونم عزیزم