آخرین شب من و دخترم
دخترکم، دلم بیش از حد گرفته. دوست ندارم برات لفظ قلم حرف بزنم فقط میخوام بهت بگم منو ببخش. به خاطر تمام لحظه هایی که درونم بودی و من فراموشت میکردم. به خاطر تمام حرفایی که بهت نزدم و قربون صدقه هایی که برات نرفتم. بخاطر روزایی که ازت مراقبت نکردم. به خاطر تمام چیزایی که برات کسر گذاشتم منو ببخش. تو فقط یکبار به دنیا میای و من انگار هزار بار تو رو باردار بودم. تا اینجا مادر خوبی نبودم اما امیدوارم خداوند این قدرت و این توفیق رو بده که برات مادر خوبی باشم. تو خودت بهتر از هر کسی من رو خواهی شناخت و یه روز بهت خواهم گفت و میفهمی که منظورم چی بوده. امشب آخرین شبیه که با استرس وجود نازنینت به پهلو میخوابم. بدون که مامانت خیلی دوست داره و این روزای آخر رو با بوییدن لباسای خوشگلت سر کرده. فردا بی شک مهمترین و عزیزترین روز زندگی منه. زندگی که قراره با قدمای کوچولوت تا آخر عمر عوضش کنی.
فردا ساعت ۷صبح باید بیمارستان خاتم الانبیا باشم. یادم رفت بگم که دکتر به خاطر وضعیت بریچ شما، تشخیص دادن بریم بیمارستان خاتم که NICU مجهز داره. امیدوارم سالم باشی.
توکل بر خدا
آخرین شب جنینی بخیر گلکم...