مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

بابای ذوق زده

سلام به نفسم، امروز 8 فروردین 94 و توی عزیز دلم تو هفته ی 22 جنینی هستی. منم روز 151 بارداری با شما رو دارم تجربه میکنم. تو تقویم بارداری نوشته شده که، تو این هفته 450 گرم وزن داری و 30 الی 32 سانتیمتر قد کشیدی اگه بدونی دیشب چقدر با بابایی خندیدیییییییییم این روزا، به خاطر بیکاری و اوقات استراحت فراوون، خیلی دیر میخوابیم. دیشب از ساعت 1 بعداز نیمه شب رفتیم تو رختخواب و ساعت یه ربع به 3 به زور خوابمون برد. آخه همین که تو رختخواب دراز کشیدیم، تو شروع کردی به ورجه وورجه ولی تا من دستمو میذاشتم رو شکمم، دیگه حرکت نمیکردی. چندبار تکرار شد و بالاخره بابا پرسید چرا نمیخوابی؟! گفتم داره وول میزنه، خوابم نمیگیره. سریع دستشو گذاشت ر...
8 فروردين 1394

سال نو و نامدار شدنت مبارک دخترم...

                                سلام قاصدکم، سلام به روی ماهت که قاصد مهربونی و خوشبختی برای من و بابایی بودی. پریشب وارد سال نو 94 شدیم. من روز قبلش رفتم خونه خودمون و با کمک بابایی سفره هفت سین رو آماده کردیم. سال تحویل ساعت 2/15 نیمه شب بود و بابایی به خاطر کار زیاد نتونست بیدار بمونه اما من و شما تا آخر نشستیم و لحظه های آخر سال خوب 93 رو با قرآن و دعای خیر برای همه ی عزیزان و دوستانمون به پایان رسوندیم. گرچه بابایی فردا صبح از اینکه نتونسته بود واسه سال تحویل کنار ما باشه حسابی ناراحت بود.         &nb...
2 فروردين 1394

سونوی آنومالی و آزمایش گلوکز

سلام نفسکم،  این روزها برام بیشتر از پیش عزیز و قشنگه. آخه دختر گلم تکوناش زیاد شده و مدام داره ورجه وورجه میکنه. یه لحظه هم آروم نداری شیطونک. خیلی حسش رو دوست دارم. شبا که همه جا ساکته، دستم رو روی شکمم میذارم تا حست کنم. اونوقته که میتونم لمست کنم و حساااابی کیف کنم. دیروز یعنی 25 اسفند 93، وقت یه سری آزمایش خون از جمله آزمایش گلوکز و سونوی آنومالی داشتم. ساعت 10 صبح با خاله مرضیه رفتیم آزمایشگاه و بدون معطلی مرحله اول آزمایش رو دادم و محلول گلوکز رو که بیشتر شبیه آب پرتقال شیرین بود، سرکشیدم. برگشتیم خونه و یکساعت بعد همراه باباجون برای مرحله دوم آزمایش رفتم.  وقت سونوگرافی، ساعت یک ربع به چهار بود که روز قبلش ت...
26 اسفند 1393

یه هفته ی خوب و خونه تکونی بابا

سلام عروسک مامان، خوبی دخترکم؟ حتما خوبی. اینکه پرسیدن نداره ی هفته ی شلوغ و پلوغ داشتیم و من وقت نکردم که برات بنویسم. اشکال نداره الان برات همه چیز رو توضیح میدم. یکشنبه یعنی 17 اسفند 93، ما برای اولین بار رفتیم پیش خانم دکتر کاشانی زاده. اگه خدا بخواد، قراره ایشون شما رو به دنیا بیاره. چون هم خانم خیییییلییییی خیییییلییییی مهربونین و هم خیلی خانم دکتر با ایمانی هستن و ی معنویت خاصی چهرشون داره ک ب آدم آرامش میده. اولش مامای ایشون یعنی خانم هاشمی، برای شما تشکیل پرونده دادن و تمام مشخصات من و تو رو توش ثبت کردن. من از اول بارداری تا حالا 5 کیلو اضافه وزن داشتم  خیلی زیاده اما واقعا چون هیچ حرکتی ندارم و مدام در حال ا...
23 اسفند 1393

چهارمین سالگرد ازدواج مامان و بابا مبارک

سلام چشم عسلی من، خوبی دخترم؟ آخ که وقتی میگم دخترم، انگاری تو خوابم و هنوزم باورم نمیشه که دختردار شدم  خدا حفظت کنه عشقم  راستی! دیروز چهارمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود     واسه سالگرد، انقدر برنامه ریزی کرده بووووددددم که نگووو. آخه امسال آخرین جشن سالگرد دو نفرمون بود و از سال بعد به امید خدا شماجونم هم حضور داری. اما یهویی متوجه شدم دقیقا مصادف شده با شهادت حضرت فاطمه و کلا بیخیال شدم. اشکال نداره ایشالا سال دیگه.  دیشب بابارضا اومد خونه مامان جون اینا و برام دو شاخه گل رز آورد   اصلا انتظارشو نداشتم با اینهمه مشغله فکری یادش مونده باشه. دست گلش درد نکنه. بابا رضا...
14 اسفند 1393

هفته ی شلوغ و پلوغ

سلام دخملکم، خوبی عشقم؟ هفته ی 18م تو شکم مامانی داری حسابی شیطنت میکنیاااااا. ترکوندی این هفته رو از بس این ور و اونور غلت زدی و چرخیدی  اولش حس مبهمی بود و نمیدونستم اون تو چه خبره اما کم کم فهمیدم وروجکم به شیطنت افتاده. البته حرکتات زیاد منظم نیست. گاهی پشت سر هم  و گاهی هم هیچ اما به من خیلی انرژی میده وقتی میفهمم اون تو یه خبرای خیلی خوبی هست. راستش تا حالا حس خاصی به بارداری نداشتم اما الان وجودتو دارم کاملا حس میکنم و این برام دنیای خوشبختیه. وقتی به بابارضا گفتم که شما شروع به حرکت کردی بلافاصله دستشو گذاشت رو شکمم تا حست کنه اما بهش گفتم فعلا زوده و باید 2 ماه دیگه صبر کنه تا حرکاتتو از روی شکم حس کنه. ولی کلی بخاط...
9 اسفند 1393

غربالگری دوم و تعیین جنسیت

سلام عزیزکم، دیروز صبح بابارضا اومد دنبالم و با ماشین پدرجون رفتیم واسه کارای غربالگری. اول رفتیم آزمایشگاهی که تازه پیدا کردم. اینجا زیر نظر آزمایشگاه نیلوی معروف کار میکنه و نزدیک خونه مامان جون ایناست و از نظر مسافتی کلی به نفعمونه. یه آزمایش خون ساده بود و زودی اومدیم بیرون و رفتیم سمت سونوگرافی. اینجا هم نزدیک خونه مامان جونه و خیلی معتبره . اونم تازه پیدا کردم  از بس که من فعالم رفتیم سونو اما خانوم دکتر نیومده بودن و مجبور بودیم 1 ساعت و نیم منتظرشون وایسیم. تا اون موقع دوتایی تو ماشین نشستیم . خیالبافی کردیم، درد و دل کردیم و حرفای این چند مدت دوری رو به هم زدیم  بابایی هم مثل من فقط سلامت شما رو میخواست و...
7 اسفند 1393

تغییرات به زودی ...

سلام مغز بادوم من، اومدم از همین تریبون بهت اعلام کنم که میدونم از این تم وبلاگت دیگه خسته شدی و دلت یه تم شاد شاد میخواد، اما اگه میشه صبر کن. مامانی برات یه سورپرایز داره، و تا وقتی جنسیت مغز بادومم مشخص نشه نمیتونم بهت نشونش بدم. پس پیش به سوی 6م اسفند 93 و تغییرات بزرگ... ...
27 بهمن 1393

رتبه های اول نی نی

سلام گلکم، راستش حیفم اومد از مقام های اولی که داری حرفی نزنم. اگه خداجون بخواد و شما رو چشم ما قدم بزاری و به دنیا بیای، صاحب یه عالمه رتبه اول تو فامیل میشی: اولین ثمره عشق مامان و بابا اولین نوه ی مامان جون و باباجون اولین نوه ی مادرجون و پدرجون اولین نتیجه ی مامان و بابای مامان من اولین نتیجه ی پسری مامان و بابای خدابیامرز بابای من اولین‌نتیجه ی پسری مامان و بابای خدابیامرز بابای بابارضا اولین نبیره ی مادربزرگ مامان جون   اوووووف، خسته شدم. یه‌کم از رتبه های اولو واسه کوچولوی دایی مجیدم بزار. گناه داره  ...
22 بهمن 1393