یه هفته ی خوب و خونه تکونی بابا
سلام عروسک مامان،
خوبی دخترکم؟ حتما خوبی. اینکه پرسیدن نداره
ی هفته ی شلوغ و پلوغ داشتیم و من وقت نکردم که برات بنویسم. اشکال نداره الان برات همه چیز رو توضیح میدم.
یکشنبه یعنی 17 اسفند 93، ما برای اولین بار رفتیم پیش خانم دکتر کاشانی زاده. اگه خدا بخواد، قراره ایشون شما رو به دنیا بیاره. چون هم خانم خیییییلییییی خیییییلییییی مهربونین و هم خیلی خانم دکتر با ایمانی هستن و ی معنویت خاصی چهرشون داره ک ب آدم آرامش میده. اولش مامای ایشون یعنی خانم هاشمی، برای شما تشکیل پرونده دادن و تمام مشخصات من و تو رو توش ثبت کردن. من از اول بارداری تا حالا 5 کیلو اضافه وزن داشتم خیلی زیاده اما واقعا چون هیچ حرکتی ندارم و مدام در حال استراحتم، ب نظرم طبیعیه.
بعدش خانم دکتر ما رو معاینه کردن و گفتن مشکل خاصی نیست و همه چی طبیعیه. فقط خانم دکتر قبلیمون یادشون رفته که به جای غربالگری دوم که نیازی بهش نبوده، سونوی آنومالی و آزمایش گلوکز بنویسه و دوباره مجبورم یه هزینه ی دیگه بدم و دوشنبه آینده اونها رو انجام بدم اشکال نداره
دوشنبه یعنی 18م، مامان جون و خاله مرضیه من رو بردن خونه خودمون تا چند روزی رو پیش بابارضا باشم. فردای اون شب، عمه زهرا بعد مدرسه اومد پیشم تا تو این چندروز، هم پیشم باشه و هم کارهامو انجام بده. عزیزم، عمه زهرا خیلی مهربونه و تو رو خییییلییییی دوست داره. مدام تو خونه راه میرفت و قربون صدقه ات میرفت. بعضی وقتا سرشو میذاشت رو شکمم تا صدای تو رو بشنوه. میگفت صدای آب میاد از تو شکمت و اگه خیلی صبر کنی، صدای تکون خوردن نی نی رو ،تو آب، میشه شنید. من ب حرفش کاملا اعتماد دارم.
چهارشنبه، مادرجون و پدرجون اومدن دیدنمون و کلیییی برامون چیزای خوشمزه آورده بودن.
پنج شنبه شب وقتی که بابایی از سرکار برگشت، دوتایی با عمه زهرا شروع به خونه تکونی کردن. البته بابارضا قبلا خودش تنهایی آشپزخونه رو تمیز کرده بود و فقط اتاق خواب و پذیرایی مونده بود(یه تشویق جانانه واسه رضای گللللم). تا شب فقط تونستن اتاق رو تمیز کنن.
جمعه، تا ساعت 3، عمه زهرا به بابا تو کارها کمک کرد و بعدش رفت خونشون تا خودشو واسه شنبه آماده کنه. بقیه کارهارو بابایی، تنهایی انجام داد. دیگه خونه تا ساعت 7 شب کاملا تمیز و مرتب شده بود و خیال منم از این بابت راحت شد.
درکل این هفته حسابی بهمون خوش گذشت. معلومه سال خوبی خواهیم داشت. هوراااااا