غربالگری دوم و تعیین جنسیت
سلام عزیزکم،
دیروز صبح بابارضا اومد دنبالم و با ماشین پدرجون رفتیم واسه کارای غربالگری. اول رفتیم آزمایشگاهی که تازه پیدا کردم. اینجا زیر نظر آزمایشگاه نیلوی معروف کار میکنه و نزدیک خونه مامان جون ایناست و از نظر مسافتی کلی به نفعمونه. یه آزمایش خون ساده بود و زودی اومدیم بیرون و رفتیم سمت سونوگرافی. اینجا هم نزدیک خونه مامان جونه و خیلی معتبره . اونم تازه پیدا کردم از بس که من فعالم
رفتیم سونو اما خانوم دکتر نیومده بودن و مجبور بودیم 1 ساعت و نیم منتظرشون وایسیم. تا اون موقع دوتایی تو ماشین نشستیم . خیالبافی کردیم، درد و دل کردیم و حرفای این چند مدت دوری رو به هم زدیم
بابایی هم مثل من فقط سلامت شما رو میخواست و جنسیت اصلا براش مهم نبود. خلاصه نوبت رسید و رفتم واسه سونو. ازشون خواستم تا بابایی هم بیاد داخل و عزیزکشو تو مانیتور ببینه اما اجازه ندادن. خانوم دکتر وزن و زمان احتمالی زایمان شما رو بهم اعلام کردن که به ترتیب 207 گرم و 13 مرداد 94 بود. ازشون پرسیدم میشه تعیین جنسیت کرد؟ گفتن چرا که نمیشه و شروع به گشتن کردن. اول گفت سرش پایینه و خجالت میکشه. بعدش یهووووووو گفت:
مامانش ...............................................دختره
یه ذوقی کردم که نگو. راستشو بخوای دخترکم، چون از اول بارداری همه بهم میگفتن بچت پسره، منم احساسم همین شده بود و وقتی ته دلم دختر میخواست به خودم میگفتم ناشکری نکن، مهم سلامتیشه. اما وقتی دیروز شنیدم شما ملوسکی، دوست داشتم جیغ میزدم. زودی جواب سونو رو گرفتم و دویدم پیش بابایی. وایساد نگام کرد و گفت چی شد؟ یه چند لحظه مکث کردم و گفتم دختره. قیافه بابایی جداً تماشایی بود. تا حالا ندیده بودم اینجوری ذوق کنه. از آزمایشگاه اومدیم بیرون و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و کلی اشک ریختم به شوق داشتنت. بابا اولش شوکه شد و گفت چرا گریه میکنی؟ گفتم از خوشحالیه . بعد دیگه هیچی نگفت و تا دم ماشین که دو کوچه اونورتر بود، به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم.
اولین کاری که کردم به عمه زهرا اس دادم و خبرش کردم آخه قسمم داده بود اول به اون بگم. بعد به مامان جون زنگ زدم که خاله مرضیه برداشت و کلی جیغ کشید. مامان جون خیلی خوشحال شد آخه همیشه میگه مادری که بچه اولش دختر باشه، 7 در بهشت به روش باز میشه.
بعد از اطلاع رسانی رفتیم پیش خانوم دکتر همیشگی چون راستش چند روزی بود تو قسمت عملم درد داشتم. هم رفتم جواب سونو رو نشون بدم و هم معاینه بشم. خانوم دکتر وقتی جواب رو دیدن، گفتن از قرار معلوم قراره همه نوع دردی تو بارداری داشته باشی. گفتم چطور؟ گفت جفت سرراهی داری و استراحت کاملا مطلق شدی. یعنی از این به بعد فقط باید دراز بکشی و حق نشستن طولانی یا سرپا ایستادن رو نداری وگرنه به خونریزی می افتی و این خیلی خطرناکه. یه کم حالم گرفته شد اما ذوق داشتن شما اصلا کور نشد. به امید خدا میریم جلو. واسه همین نتونستم دیروز جریان رو برات بنویسم. چون شدیدا زیر نظر بودم . بابایی بعد از اینکه منو رسوند خونه، رفت تا این خبر دسته اولو به پدری و مادریش برسونه و بعدش بره سرکار. شب وقتی از سرکار برگشت، یه راست اومد خونه مامان جون و یه جعبه شیرینی آورد به افتخار دختردارشدنمون.
الهی که همیشه سلامت باشی عزیز دلم. درباره اسم شما هم ، دو سه تا اسم هست اما باید سرصبر با بابایی بشینم و یکی رو انتخاب کنیم. فعلا وقتش نشده پس نگران نباش، در اولین فرصت شما هم اسم دار میشی.
راستی شرمنده سورپرایز وبلاگت نشد که بشه. آخه مامانی زیاد نمیتونم بشینم و وبتو طراحی کنم. ایشالا که مامانو میبخشی. خیلییییییییییییییییی دوست دارم دخترم. به امید دیدارمون...