بودن یا نبودن؟! مسئله اینست
سلام خوجمل من،
حتما پیش خودت میگی چه مامی بیکاری دارم، هنوز خبری نشده کلی فک میزنه. اما من کلا عادت دارم درباره موضوعاتی ک برام هیجان آورن زیاد حرف بزنم. تقصیر خاله مرضیه است. از بس حرفامو به اون میزنم و اونم مثل خودم با هیجان جواب میده، عادت کردم. وقتی نیست کلافه ام و میام حرفامو واسه شما مینویسم.
جونم برات بگه گرچه هنوز از وجود قطعی ات مطمئن نیستم اما این روزا داری بدجور ابراز وجود میکنی از دل درد و سر درد و ضعف و کم خوابی بگیییییییییییر تا حالت تهوع همه وقته و گرسنگی عجیب و غریب و خلاصه هزارتای دیگه...
بابایی ب خاطر کار سنگینش همیشه شبا زودتر از من میخوابه. منم 1ساعتی با تلویزیون و اینترنت مشغولم تا کم کم خوابم بگیره. اما دیشب اصرار داشت منم باهاش بخوابم فکر کنم دلش تنگیده بود دقیقا 30 ثانیه بعد خوابش برد و مجبور شدم 1 ساعتی تو تخت غلت بزنم تا خوابم ببره. واسه نماز صبح ک بیدارشدم به طرز عجیب و غریبی گشنم شد. مجبور شدم ساعت 5 صبح نون داغ کنم و با یه کم کره و پنیر و شیر میل کنم تا شما بیخیال بشی. اما دقیقا دوباره 7صبح این وضع تکرار شد ماشاالله خیلی اشتها داریاااااااا
الان دقیقا روزی 5 وعده غذا میخورم ولی بازم هنوز این شکلیم