ضربان نبض زندگی مشترک
سلااااااااااااااااااااااااام مامانم، عشقم، نفس زندگیم
نمیدونی انقدر خوشحالم که از صبح تا حالا به ترک دیوار میخندیدم
این چندروز خیلی استرس داشتم اما خداروشکر به خیر گذشت. مامان صبح باهام تماس گرفت که واسم تو یه درمانگاه وقت گرفته واسه سونوگرافی. منم تند تند حاضر شدم و رفتم اونجا. راهش یه ذره دور بود مجبور شدم کلی پیاده برم. اونجا ک رسیدم پذیرش گفت سه تا اورژانسی سونوگرافی پرشده و واسه من جا ندارن خستگی تو تنمون موند اما خداروشکر باباجونم تو اون درمانگاه آشنا داشت و با پارتی وقت گرفتیم
بدبختی مثل همیشه مثانه ام خالی بود و تا خرخره آب خوردم تا بالاخره واسه سونو آماده شدم. با ترس و لرز رفتم داخل و آماده شدم. خانوم دکتر شروع به گشتن کرد و همش زل زده بود ب مانیتور و هیچی نمیگفت. حوصله ام سر رفت و پرسیدم: خانوم دکتر اصلا چیزی میبینید؟!!!! گفت: بببللللهههههههه، یه کوچولوی 6 هفته و 6روزه که قلبشم تند تند میزنه. باورم نشد قلبت میزنه عزیزم. خانوم دکتر قول داد صدای قلبتو واسم بزاره و گذاشت. نمیدونی چه لحظه ای بود. زبونم بند اومد از خوشحالی. تالاپ تولوپ قلبتو کاش میتونستم ضبط کنم. فقط دکتر گفت چندقطره خون تو رحمم میبینه. ایشالا ک چیزی نیست.
وقتی اومدم بیرون نیش بازمو نتونستم ببندم. آخرم مامان با تعجب پرسید چرا انقدر خوشحالی؟! گفتم آخه حامله ام. قلبشم میزنه. مامان کلی خوشحال شد و بغلم کرد. هی قربون صدقه ات میرفت. به رضا زنگ زدم و خبرو دادم. کلی خوشحال شد. شب ک اومد خونه، یه جعبه شیرینی و یه کارت هدیه برام گرفته بود.
بابایی باسلیقه روی جعبه کارت هدیه نوشته: تقدیم به همسر عزیزم، برای شنیدن نبض زندگی مشترکمان. از طرف رضا (اسم این پستو از روی اون برداشتم)
انقدر آویزونش شدم ک نفسش بند اومد
وااای ک امروز عاللیییییی بود. هردوتاتونو دوست دارم