مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

ابلاغ نه چندان همگانی

1393/9/29 19:25
262 بازدید
اشتراک گذاری

سلام علیکم و رحمة الله و برکااااااته،

گلکم دو روز پیش، یعنی پنج شنبه و جمعه، من و بابا تصمیم گرفتیم به همه اعلام کنیم ک شما وجود داری. اول از همه پدرجون یعنی بابای بابا فهمیدن. خودشون حدس زده بودن و بابا رضا هم از پشت تلفن تایید کرد ولی قول گرفت به کسی چیزی نگه. تا اینکه پنج شنبه رفتیم خونشون و به مادرجون و عمو محسن و عمه زهرا اعلام کردیم. مادرجون کلی اشک تو چشمش جمع شد و تبریک گفت. عمه زهرا که آویزونم شده بود و همش جیغ می زد. عمو محسنم خندید و تاکید کرد ک شما حتما پسری. کلی سر اسم گذاری شما و زمان تولدت بحث بود.

فردا شبش یعنی جمعه خونه مامان جون و باباجون خودم بودیم و گرچه به جز دایی مجید و زندایی فرزانه، همه خبر داشتن، اما خاله مرضیه اعلام عمومی کرد و زندایی فرزانه جون کلی خوشحال شد و بهم تبریک گفت اما دایی مجید یه ذره خجالتیه و به روی من نیاورد خجالت بعداز ظهرم که دایی حسین خودم و خانومش اومدن اونجا و اونها هم مطلع شدن . خاله مرضیه زحمت کشید و به خاله های خودم اطلاع داد و خیال خودشو راحت کرد تا الان دیگه تقریبا همه میدونن اما فعلا خیال ندارم به فامیل باباجونم اطلاعی بدم. بدجنسی مامانت وقتی بروز کنه دیگه کسی جلودارش نیست!!شیطانشیطانشیطان

پسندها (4)

نظرات (1)

مامانی علی
30 آذر 93 16:24
سلام خانومی بدجنس نباش دیگه دیروز پای دیگ حلیم حسابی برات دعا کردم که نی نیت سالم به دنیا بیاد
مامان تازه کار
پاسخ
مرسیییییی دوستم، ایشالا خودتم هرچی میخوای خداجون بهت بده. راستش از طرف این بعضیا خیلی حرف شنیدم و اذیت شدم. خدا میدونه ک دوسشون دارم اما واقعا الان آماده نیستم تا بهشون بگم چون میدونم خوشحال نمیشن. بالاخره این ماجرا پنهان نمیمونه اما چشم سعیمو میکنم تا کینه هارو بیرون کنم