مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

شیرین کاری (قسمت دوم)

دخترک گلم، از سری شیرین کاریهای این روزهای شما: 1- وقتی بصورت تاق باز میخوابی، سر و گردنت رو کاملا از روی بالش بلند میکنی. خیلی تلاش میکنی که بشینی و وقتی نمیتونی گریه میکنی. گاهی اوقات که دستم رو نزدیکت میارم، اون رو میگیری و کامل میشینی و از این حالت حسابی خوشت میاد و میخندی. ولی نمیزارم بیشتر از چندلحظه بشینی چون برات خوب نیست. 2- داری تمرین آوازخونی میکنی  مرتب داری واسه خودت جیغ میزنی. حتی وقتی منو میخوای، به جای گریه فقط جیغ میزنی. نه جیغ و داد، بلکه فقط سعی داری صدات رو بلند امتحان کنی و آخر همه ی جیغهاتم میکشی. خیلی بامزه ست و من و بابا کلی بهت میخندیم. یه موضوع جالب برات تعریف کنم. بابا رضا اصلا اهل حرف زدن نیست. یعن...
27 آبان 1394

وقتی مایسا فعال می شود!!

سلام به روی ماه دختر مامان، وقتی آدم فرشته ای مثل شما داشته باشه دیگه سرگرمی دیگه ای نمیتونه مشغولش کنه. من قبل از به دنیا اومدن شما علاقه ی عجیبی به نوشتن جزییات حضورت در زندگیم داشتم. الان هم دارم اما انقدر شیرین کاریها و دلبریهای شما زیاده که لذت قبل رو از این کار نمیبرم.  یعنی برای مامانی مثل من، داشتن همچین دختری عین بودن در بهشته. خوشبختانه و خداروشکر خوابت دوباره زیاد شده و همین باعث شده تا کارها دوباره با همون نظم همیشگی انجام بشن. روتین روزانه ی شما، از ساعت 9/5 الی 10 صبح شروع میشه. از خواب بیدار میشی و اول از همه شیرت رو میخوری و بعد هم پوشکت رو عوض میکنم و ادامه ی خواب ناز. خواب میان روزت ساعت مشخصی نداره و معم...
19 آبان 1394

خنده های بلند

دخترکم دیروز یعنی یکشنبه ۳آبان ۹۴ شما برای اولین بار با صدای بلند برای من خندیدی. روی پام نشونده بودمت و داشتم باهات صحبت میکردم که یهو بلند خندیدی برام. از مدل حرف زدنم خوشت اومده بود. امروزم داشتم باهات صحبت میکردم که وسط صحبتم بهت گفتم زندگیه من، شماام غش کردی از خنده. باز هم تکرار کردم و شما هم بلند خندیدی. یکی دیگه از کارایی که یاد گرفتی‌اینه که وقتی میخوام پوشکت رو عوض کنم، میفهمی و خودت پاهاتو بالا نگه میداری و وقتی پوشکت عوض شد میاریشون پایین خدا نگهدارت باشه عزیزکم که همه ی زندگی من و بابا رضا شدی ...
4 آبان 1394

واین چند روز...

سلام دلبرکم، ببخش اگه کم کار شدم و دیر به دیر برات مینویسم. این روزهای ما پر شده از عشق مادر و دختری. بهت نگاه میکنم، حرف میزنم، تو به من نگاه میکنی و کلی برام تعریف میکنی، گاهی درد و دل و شکایت میکنی. به همون زبون شیرین خودت و من عاشق اون لبای خوشگلتم که موقع حرف زدن غنچه شون میکنی و زبونی که صدای س رو نوک زبونی ادا میکنه. وقتایی میشه که با عشق بهت زل میزنم. فاصله صورتهامون کمتر از یه وجبه و توی چشمای درشتت که هنوز رنگ مشخصی ندارن، زل میزنم. تو هم زل میزنی و سعی میکنی چیزی بگی اما مثل من سکوت رو ترجیح میدی و فقط نگاه میکنی. خیلی زیباست. خیلیییییییییی تازگی ها دستت رو کشف کردی و کلی باهاش بازی میکنی و بهش نگاه میکنی. قبلنا ...
27 مهر 1394

آلبوم سومین ماه

عکسهای جامونده ی سفر مشهد ( مایسا با هدفون عمه زهرا برای اینکه باد تو گوشش نره!)             وقتی دخترم حسابی داره با بابارضا درد و دل میکنه و از سختی های سفرش میگه             تبریک دیرهنگام به دخملی بابت تولد دوماهگیش               خیره در افق آرزوها.....            قربون اون گردن نگه داشتنت مامانی. به نظرم اینجا قیافت با جاهای دیگه فرق داره               یعنی همه ی عالم ...
14 مهر 1394

شیرین کاری (قسمت اول)

بعد از ۲ ماه و نیم زندگی، دخملم میتونه این کارها رو انجام بده: ۱_ قیافه ها رو به خوبی تشخیص و از‌هم تمییز میده. ۲_ وقتی باهاش حرف میزنی کاملا به چشمات زل میزنه، با دقت به حرفهات گوش میده. ۳_ با قن و قون و‌ آآآآووو گفتن جواب میده و باهات حرف میزنه. ۴_ وقتی همه چی مرتب باشه، خنده های قشنگی میکنه. ۵_ جدیدا یاد گرفته وقتی باهاش صحبت میکنی و خوشش میاد، سرش رو مرتب چپ و راست میکنه و میخنده مثل سرسری. ۶_ دستش رو یا تا مچ بکنه تو دهنش یا انگشتش رو تا حلقش فرو کنه و بعدشم کلی عق بزنه. ۷_ جلوی تلویزیون که میزارمش با دقت نگاه میکنه و براش جذابه ۸_ موقعی که میخوام بهش شیر بدم،‌ قبل‌از بغل کردن...
9 مهر 1394

نفسی که نمی آید...

حساسيت، سرماخوردگى يا هر مشكل ديگه اى، دختركم دو روزه نميتونه درست و حسابى نفس بكشه. راه تنفسش بسته ست و مخاطهاى لعنتى بينى، گلو رو هم اشغال كردن. همين باعث شده گاهى از خواب ناز عميقش بپره و با چندتا سرفه ى كوتاه سعى كنه لااقل راه گلوش رو باز كنه و وقتى تلاشش دير نتيجه ميده، از روى نااميدى گريه ميكنه و سرش رو مرتب اين ور و اونور ميكنه. دكتر گفت حساسيت فصليه و مشكلى نيست اما من حس ميكنم ندونم كاريهاى من تو مراقبت از ميوه ى زندگيم اين بلا رو سرش آورده. بغض من هم راه نفسم رو بسته. خدايا زودتر اين كابوس تموم بشه...
2 مهر 1394

دو ماهگی پرنسسم

سلام دلبندکم، سلام به روی ماهت عروسک خارجی من این اسمیه که بابا رضا روت گذاشته. به شما میگه دختر خارجی من. چرا؟!!! چون شما مثل نی نی خوشگلای خارجی، ماشالله سفید و تپل مپل و خوشگلی. هر لحظه دیدنت برای ما لذت داره و سیر نمیشیم. دیگه انقدر مشغولتم که وقت نمیکنم بیام حتی یه سر به وبلاگت بزنم. واسه همین نرسیدم اتفاقات این مدت رو بنویسم. چهارشنبه ۲۵شهریور تولد دوماهگی شمای گلم و همزمان عروسی یکی از بستگان بابارضا بود که مشهد زندگی میکردن. پس ما هم بار  سفر بستیم و بیخیال واکسن دوماهگیت شدیم. یعنی ترسیدم قبل مسافرت برات بزنم و یه وقت شما تب کنی و همگی اذیت بشیم. دوشنبه صبح با خانواده ی بابایی راهی مشهد شدیم. تو راه خیلی ماه بودی و ا...
31 شهريور 1394

سورپرايز

دخترك خوشگل من، سلاااااااام بالاخره سورپرایز نهایی هم اتفاق افتاد و دختردایی جونت، حسنا خانوم گل و گلاب، روز جمعه 13 شهریور ماه 1394، ساعت 11 صبح در بیمارستان چمران با زایمان طبیعی به دنیا اومد.  شرایطش دقیقا مثل تو بود. یعنی وزن 2960، قد 50!! خیلی جالب بود. کلی هممون خندیدیم که شما دو تا انقدر از نظر شزایط به هم شباهت دارین. فقط قیافه هاتون فعلا شبیه هم نیست. ولی در این که هرکدومتون به کی رفتین هم، شبیه همید. هرجفتتون به بابای مامانتون رفتین. شما به باباجون و حسنا هم به بابای زندایی فرزانه شبیه شده.  خلاصه که همبازی و به اصطلاح رفیق فابریکت هم اومد. شما تو این دو سه شبی که حسنا به دنیا اومده، داری باهاش همدردی می...
14 شهريور 1394